برف میاد

خیلی قشنگه

یه روز کنار پدرم ایستاده بودم

پشت پنجره و به بارش برف نگاه میکردیم

نسکافه داغ توی دستامون

و حس خوب کنار هم بودن

حسی که همین الان حاضرم همه چیزمو بدم تا دوباره تجربش کنم

ای خدا


* همین الان یا توی اولین فرصت برو کنار پدرت و دستاشو ببوس و دو تا لیوان نسکافه داغ درست کن و باهاش

پشت پنجره بخورکه شاید روزی مثل من فقط حسرت بخوری

*دوست خوبم آی سودا من خیلی کامنتهارو جواب نمیدم

میدونم بی ادبیه ولی باور کن دل و دماغشو ندارم

آدرسیرو که گذاشته بودی رو زدم اما وبلاگی به این آدرس نبود