سلام
برف میاد
خیلی قشنگه
یه روز کنار پدرم ایستاده بودم
پشت پنجره و به بارش برف نگاه میکردیم
نسکافه داغ توی دستامون
و حس خوب کنار هم بودن
حسی که همین الان حاضرم همه چیزمو بدم تا دوباره تجربش کنم
ای خدا
* همین الان یا توی اولین فرصت برو کنار پدرت و دستاشو ببوس و دو تا لیوان نسکافه داغ درست کن و باهاش
پشت پنجره بخورکه شاید روزی مثل من فقط حسرت بخوری
*دوست خوبم آی سودا من خیلی کامنتهارو جواب نمیدم
میدونم بی ادبیه ولی باور کن دل و دماغشو ندارم
آدرسیرو که گذاشته بودی رو زدم اما وبلاگی به این آدرس نبود
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 11:10 توسط فاطمه زهرا
|